امروز ما
سلام دخملای نازم امروز رفتیم خونه مادر بزرگ ملیسا که حسابی آتیش سوزوند و شیطونی میکرد همش وقتی عمو بابایی رو میدید یه جیغی میزو میخندید که باور کنید از صداش سر درد گرفتم الانم هنوز تو حال خودم نیومدم آخه ملیسا جونم ولمت یه مقدار بالاست و...... مهدیس جونمم مشقاشو تا حدودی نوشت و با مامانی نشست بازی کرد بازی های فکریش رو برده بود و بازی میکرد و خیییییلی اروم بود برعکس ملیسا جونم الهی من فدای جفتشون بشه دوستون دارم &nb...