ملیسا جانملیسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مهدیس جانمهدیس جان، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

زیباترین دختران بهشتی

امروز ما

سلام دخملای نازم امروز رفتیم خونه مادر بزرگ ملیسا که حسابی آتیش سوزوند و شیطونی میکرد همش وقتی عمو بابایی رو میدید یه جیغی میزو میخندید که باور کنید از صداش سر درد گرفتم الانم هنوز تو حال خودم نیومدم آخه ملیسا جونم ولمت یه مقدار بالاست و...... مهدیس جونمم مشقاشو تا حدودی نوشت و با مامانی نشست بازی کرد بازی های فکریش رو برده بود و بازی میکرد و خیییییلی اروم بود برعکس ملیسا جونم الهی من فدای جفتشون بشه دوستون دارم                                    &nb...
23 اسفند 1391

ملیسا

ملیسا جونم حسابی شیطون شدی و حسابی هم شر شدی گلم دیگه همه چی رو از زیر دستت بر داشتیم و قایم کردیم وقتی میذارمت تو روروئک خودتو میکوبی به این ور و اون ور وقتی هم به دیوار میخوری دیگه راهی نداری بری اول صبر میکنی این ور و اون ورتو نگاه میکنی راه دیگه پیدا میکنی و میری وقتی هم میرسی به میز آیینه شعمدون دستت رو محکم میکوبی به میزش وقتی دردت میاد یه ذره نق میزنی بعد ادامه کارتو انجام میدی وقتی من با تلفن حرف میزنم تو هم بغلم هستی حسابی سیم تلفن رو میخوری اینقدر میخوری که دیگه برق انداختی به قول معروف شب عیدی کار مامانو راحت میکنی وقتی از دستت میگیرم انقدر گریه میکنی که مجبور میشم دوباره بهت بدم تا ساکت بمونی راستی ا...
23 اسفند 1391

واااااااااای خدای من!!!!!

واااااااااااااااااای خدا فردا روز واکسن ملیسا جونمه دختر گلم میخواد بره واکسن 6 ماهگیشو بزنه منم خیلی استرس دارم چون همینجوری مریض هست شبا هم درست و حسابی نمیخوابه و گریه میکنه چه برسه به این که تب کنه خدایا کمکم کن فردا ولی اشکالی نداره من عاشق این دو تا ورووجکم هرچی سختی باشه تحمل میکنم ...
11 اسفند 1391

چند تا عکس از بچگی های مهدیس جونم

سلام امروز یهویی دلم خواست که عکس بچگی های مهدیس جونم رو بذارم اگه وقت کردم از این به بعد زیاترم میذارم برای مشاهده عکس ها برید ادامه مطلب:                         ...
11 اسفند 1391

امروز

امروز میخواهیم بریم بله برون یکی از فامیل های مادر بزرگ  من به مامانی گفتم مهدیس بمونه خونه پیش بابا جونش چون هم مریضه همم این که وقتی دیر باد خونه صبح ها واسه مدرسه  یکم اذیت میکنه چون دیر میخوابه دیگه دلش نمیخواد بیدار بشه ولی مادر بزرگ گفت یا مهدیس یا هیچ کس یا مهدیس میاد میبرمتون یا نمیاد نمیبرمتون خدایی خدا شانس بده نیگا کن مادر بزرگ چه طرفداریشو میکنه!!!!!! مهدیس جونمم از خدا خواسته با اون حالش داره از الان واسه خودش لباس انتخاب میکنه که واسه امشب چی بپوشه یا این که داره انتخاب میکنه دستور میده که موهاشو چجوری واسش درست کنم وای از دست این ورووجک خیلی دوست دارم گلم ...
7 اسفند 1391

خاطرات این چند روز که نبودیم

سلام گلکم امروز تصمیم گرفتم که  پست جدید بذارم یه چند وقتی نذاشتم ولی دلم دیگه طاقت نیاورد عزیز دلم میخوام امروز بنویسم این چند وقتی که نبودیم چی گذشته!!! ١-اول از همه این که اونروزی که نوشتم مامانی رفت دکتر بستری بشه بنا به دلایلی برگشت ودکترش چند روز پیش زنگ زدو گفت که بیاد تا این سری بستری بشه مامانی هم چهارشنبه رفت و بستری شد فکر کنم فردا مرخص بشه ایشالا که زود تر خوب بشه!!!!! 2-یه خبر خوب دارم اگه گفتی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بله باباجون چند وقت پیش از طریق پیامک تو یه مسابقه تلوزیونی خانوادگی شرکت کرده بود و پریروز بهش زنگ زدن گفتن که روز شنبه یعنی فردا خود بابا به همراه من و 5 نفر هم همراه ساعت 9 شب برای ضبط برنامه اونجا...
4 اسفند 1391
1